Yellow Dreams

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۵/۱۵
    غم
  • ۰۱/۰۴/۰۶
    ?
  • ۹۸/۰۶/۲۸
    God
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۸/۰۶/۲۸
    God
محبوب ترین مطالب
  • ۹۸/۰۶/۲۸
    God

۱ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

سرم درد میکنه 

خدا جونم چرا اخه

چرا؟

احساس میکنم ی احمق ب تمام معنام...ی بی اعتماد ب نفس ی احمقی ک اشلا خودشو دوس نداره و اصلا ب خودش اعتماد نداره... 

اخه تقصیر من چیه ک اون بلا سرم اومد؟ انتخاب من نبود... ولی الان ینی ب خاطر اون اتفاق احمقانه خودمو دوس ندارم؟ زود صدام میلرزه زود وا میدم و مث الان ... یا شایدم ب خاطر صورتمه؟؟ اگ منم پول داشتم دماغمو عمل میکردم اعتماد ب نفسم بیشتر بود؟؟ یا بازم خودمو دست کم میگرفتم؟

امروز ی گزینه رو تو سایت دستکاری کردم و بعد فهمیدم گند زدم زنگ زدم ب اون مقدسی بیشور و اونم سرم داد زد ک اصلا نمیفهمه من چی میگم و از این به بعد شماره بیوفته رو تلفن ک این مدرسه اس جواب نمیده...

لحظه ای ک داشت با داد اینارو میگف جدا حالم بد بود... احساس میکردم روح از بدنم جدا شده و حالا جز خجالت و ابروریزی هیچی برام نمونده

این حیدرزاده ....هم گف برات قراداد مینویسم وحقوقتو میدم ولی امروز جای اینکارا گف بیا بنویسیم ک چجوری مراحل رو انجام میدی! اینا همه قبل اون زنگ زدنم ب مقدسی بود...

و من احمق انقد بی زبون و کودنم ک نتونستم بگم قرار بود قرارداد برام بیاری ن اینکه کارمو بدزدی...

شدم ی احمق ساده ک همه ازش سو استفاده میکنن

احساس میکنم خیلی خنگم اره ی کودن ب تمام معنام... قطعا ی کودنم

چیشد ک انقد بدبخ شدم؟ ینی اگ اون اتفاقا برام نمیوفتاد اینجوری نمیشدم؟؟ ازکی باید شکایت کنم؟؟ از اون دوتا یا از خودم؟ از مقدسی یا حیدرزاده؟؟

از کدومشون؟؟؟ از کی اخه؟؟

مژگان عزیزم فک نمیکنی بس باشه؟ همه از بچگی ازت سواستفاده کردن چرا تموم نمیکنی این چرخه باطلو؟؟ نکنه طرحواره ت همین شده آره؟ خوشت میاد ازت سواستفاده کنن؟

جدا شاید تو ناخوداگاهت رفته بدبخت؟

دلم میخواس برم پیش صاحبی بگم بهش کمکم کنه

ولی رفتن پیشش و گفتن اینا منو خراب تر و بدبخ تر از چیزی ک الان هستم میکنه تو ذهنش

و بعدا دیگ اصلا روم حساب نمیکنه اون الان همش چشمش ب زهرا و مهساعه

زهرا ک انگار شده سوگلیش! انقد حواسش بهشه ک... دائم میپرسه خوبی؟ 

مهساهم ک حداقلش خوشگله و خوش سرزبون 

مشخصه ک بااون حرف میزنه کیف میکنه

در مورد خودم؟ هیچم هیچ 

حالا یاوم میاد ک اونموقع ک نیکنام بهم گفت تو اصلا اعتماد ب نفس نداری و خیلی بدی توش من احمق گفتم نهههه من فقط فروتنم

قبول کن مژگان 

تو اصلا اعتماد ب نفس نداری

همین الان از ظهز داری خودتو میخوری ذره ذره

لنتی حتی بااینکه میدونی مقدسی بیشتر ب خاطر این داد زد سرت که گوشی تلفن اونجا خرابه و صدات نمیره بازم انقد ب خودت گرفتی ک داری میترکی!

و بااینکه میدونی تو باید جلو حیدرزاده وایمیسنادی و میگفتی قراردادمو ببند بازم واینستادی و مث احمقا چیزایی ک بلد بودیم گفتی اون نوشت

حالم ازت بهم میخوره مژگان بی اعتماد ب نفس